جمعه پیش خواب دیدم سر یک آدم وسط طوفان تو دریا اینور اونور پرتاب میشه و این جمعه، زندانم. جمعه پیش بود که فکر میکردم وقتشه بمیرم. اما نمیتونستم. کسی دوست نداره بمیره ولی وقتی چارهای نباشه، چی کار میشه کرد؟ دوره دوره پایان چارههاست. هر روز بیچارهتر از دیروز. حوصله ندارم. از یههزار دوهزار کردن خستهام دیگه. میخوام یه بارم شده برم مغازه چهار تا پاستیل بردارم و بعد یه هزار دو هزار نرم همه رو بذارم سر جاش.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت