کارگرهای پلاسکو تو موتورخونه زنده بودن. اسمس داده بودن از زیر آوار. هیچکس کاری نکرد. مردن. الکی الکی مردن در حالی که. مگه جابجا کردن آوار چه کار پیچیدهایه؟ یعنی این یه کار رو هم نمیشه انجام داد؟ یه اهرمه دیگه، چیه مگه. پشت سرم پنجره است و دیوارهای خارجی. روبهروم آشپزخونه. هیچکدوم امن نیستند. توی اتاق یک کتابخونه همینطوری شل و ول بزرگ. تخت کنار پنجره روبروی کتابخونه. داشتم فکر میکردم کدوم گوشه باید برم اگه الان بلرزه.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت